جایی برای شعرخوانی های من

داستانی از عزاداری های ما


از خیابان سبلان تا بیابان کربلا (قسمت پایانی)

هنوز بارون نم نمک می باره. درد پیشونیمم افتاده ولی انگار بدنم بی حس و کرخت شده... از اون بالا یه نگاه دیگه به خیابون میندازم: همه مشغول عزاداری ین... چشمم میفته به ته آسمون... جایی که آسمونو زمین به هم دوخته شدن... انگار توی افق شبه مردی رو میبینم که با قامت بلند وایساده... سراپا لباس سبزی تنشه. ولی سر نداره. احتمالا نباید بی ارتباط با زبون سرخش پاشه.

آروم آروم پله ها رو میگیرم میام پایین و میفتم توی پیاده رو... توی راه تنه می خورم. میام حاشیه خیابون. جای تکون خوردن نیس. سعی میکنم خودمو به وسط برسونم. هرچند اینجا هیچ فرقی بین کنار و وسط، و حاشیه و متن وجود نداره و هممون تو متن هستیم؛ یا از یه بابت دیگه، همه تو حاشیه ایم. کمترین کاری هم که این روزا از دستمون بر میاد یا بهتره بگم، تنها کاری که میشه این روزا کرد، همین گریه و عزاداریه که حاشیه امنیتش بیشتره.

شب عاشوراست و آخرین دیدار خواهر و برادر. خواهری که همراهی برادر در هر کجا و هر زمان، جزء شروط ازدواجش با خواستگار بود... و اینک آخرین کلام و تصمیم نهایی و پیمان میان خواهر و برادر. قرار است فردا صبح برادر مردانه به متن ماجرا بتازد. و خواهر گرچه در حاشیه می ماند، اما شرح این مردانگی را به گوش تاریخ فریاد خواهد زد.

ایت تصمیم و این پیمان چنان شوری به دل هر دو انداخته و چنان خونی در رگ هایشان جاری کرده که دیگر طاقت از دست داده و بی صبرانه منتظر طلوع صبح اند. و برادر گر چه آخرین شبی است که میهمان خواهر است؛ ولی صبح فردا بدنش فرش رنگین سم اسبان خواهد بود...

ولی انگار نوحه خون آرزوی دیگه یی داره و توی یکی از دسته ها میخونه:

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است         مکن ای صب طلوع

صبـح فـردا بدنش زیــر سم اسبـــان است          مکن ای صب طلوع

همه اشک می ریزن، نم نم بارونم همونطور می ریزه... انگار حتی قدسیان محتشم کاشانی که سر به زانوی غم گذاشتن و عزای اشرف اولاد آدم رو گرفته ن، دارن آروم آروم اشک می ریزن...

نشان مهر و وفا نیست در تبسم گل        بنال ای بلبل بیدل که جای فریاد است

احساس می کنم دل تشنه ای دارم... ابر سنگینی آسمون چشممو پوشونده... می خواد بباره... و... می باره... شاید دل تشنمو سیراب کنه...

 

 

درود بر تو ای حسین و برادرت و خواهرت و فرزندان و یارانت...

در هر زمین و هر زمانی


پایان






نظرات:


متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی