جایی برای شعرخوانی های من

داستانی از عزاداری های ما

ازخیابان سبلان تا بیابان کربلا( قسمت سوم)

...اینک صحرای کربلاست. باید اهل کوفه را در پشت خود می دید و عرصه پیش رو را هموار تا به آنچه اسلام و انسانیت بر او حکم کرده در پیش گیرد. اما آنچه دید گرد اندوه و بر چهره اش نشاند. پشت سرش خلوت و خالی از هر داعی و مدعی از مردم کوفه. و پیش رو هزاران هزار سپاه مسلح. آن هم در ماهی که جنگ حرام است...

او رو به کوفه نهاده بود: نه با سپاه و عِدة و عُدة که با فرزند و اهل بیت. نه برای کسب قدرت که برای نجات امت. نه برای تقابل که برای تعامل و نه برای انقلاب که برای اصلاح. و در این راه نه با سلاح شمشیر که با تیغ زبان به میدان آمده بود...گواه این ادعا تمام سخنرانی های پر شور و حر آفرین او در چند روز آغاز محرم با دشمن بود. بویژه دعای عرفه و نیز خطبه های روز عاشورا خطاب به لشکر ابن سعد. و نیز آنهمه مذاکره و گفتگوی قبل از فاجعه با آن جماعتی که مال و مقام دنیایی چشم و گوش و ذهن آنان را کور و کر و پوک و پوسیده کرده بود. و "چه دشوار است فهماندن چیزی به کسی که بابت نفهمیدن آن پول می گیرد. و سرانجام شد آنچه نباید می شد...

طبق معمول زنجیر یکی میخوره به ماشین کنار خیابون. صدای جیغ و ویغ دزدگیرش بلند میشه... یهو به خودم میام. ای بابا مثلا من اینجا اومدم تا دنبال چیزی بگردم!!! موبایلمو در میارمو یه شماره می گیرم... اشغاله... دوباره میگیرم... فایده نداره. میذارمش تو جیبم. دوباره یه سرک به خرپشته می کشم...

اونور خرپشته چشمم میفته به میدون... چه خبره... شلوغ... و دور میدون پر از تماشاچی...

ظاهرا قرار بوده تاریخ کربلا و داستان عاشورا منبر و میدانی برای روایتی زینب گونه از حسین باشد. روایتی که خون حسین و خط حسین را زنده و گرم نگهدارد و افشاگر چهره یزید و توصیف کننده کربلایی در هر تاریخ و زمانه ای باشد. و ما باز تعریف آن را در برهه ای از عمر خود در دوران انقلاب و شاید در جنگ شاهد بودیم. قرار بود این خط خون، خط بطلانی باشد بر هر نوشته ای که با قلم ظلم بر صفحه تاریخ ثبت می شود. و قرار بود این همه زبان و قلم و هنر و فرهنگ در قالب روایت و داستان و هر نوع اثر فرهنگی و هنری دیگر، همچون پیشقراولی راه بلد و قافله سالاری شجاع ، کاروان مشتاقان حق و آزادگی و عدالت طلبی را از گردنه های سخت تاریخ عبور دهد و راه نفوذ را بر راهزنان ستمگر تاریخ ببندد... حال چه شد که آن همه فهم و درک و درس و دریافت ما از شکوهمندانه ترین فریاد خدایی، همگی به مجموعه ای از آیین ها فرو کاسته شد که شاکله ای جز غم و اندوه و حسرت و سر بر گریبان بردن های عافیت طلبانه ندارد و بسیار نرم و بی آزار از کنار هر ناعدالتی و نامردمی موجود در زمانه خود می گذریم. به راستی چرا قافله سالاران این کاروان با چهره ای زرد و زبون و پوشیده از غبار خرافه گرایی، هر بار با دیدن هر یک از راهزنان پرشمار تاریخ و ظالمان پنهان و آشکار روزگار خود، چشم خود را فرو بسته و با دعایی زیر لب راه کج می کنند و نهایت شهامتشان فقط و فقط لعن و نفرین قاتلان "ابا عبداله" است و بس؟

به راستی این ماجرا ریشه در کجا دارد و چرا زینب بی پیرو ماند؟!!!...

می روم به بارگاه یزید در سال 61 هجری...


 او با خود می اندیشد: با این پیروزی، گر چه مانعی بزرگ و سمج به نام "حسین ابن علی" از سر راه کنار رفته و پایه های حکومتم محکمتر شده، و با این همه جشن و سرور همگانی با حضور مردم همیشه در صحنه دمشق، مقبولیت و مشروعیت مردمی بیشتری یافته ام اما نرمی و ملایمت در رفتار با اسرا، آنهم در ملاء جمع خاص و عام، چهره ای پر عطوفت و رأفت از من نشان خواهد داد...

بی شک دادن فرصتی جهت عقده گشایی به "زینب" وجاهت و شخصیت و انصاف و عدالت محوری مرا به چشم همه می کشد و همگان مرا دلسوز به حال درماندگان و ضعفا حتی به دشمنان خود می بینند. همه خواهند گفت: امیرالمومنین سعه صدری آنچنان دارد که حتی به دشمنان خود نیز فرصت کلام می دهد. گیرم حتی در میان ضجه و ناله زنانه خود، ناله و نفرینی هم نثارمان کند، چه باک. که داغدیده است و تحمل ما، وجاهت ما افزون کند.

و حتی اگر سخنی سخت و ناهموار و دون شان ما گفت نیز بر خویش مسلط بمانم تا همه، گستاخی او را به حساب خامی و ناقص العقلی زنانه اش بگذارند. هر باشد او زن است. نهایتا اگر کار به دشواری افتد، در حضور همگان وعده مجازات عاملین را خواهم داد، گر چه عمل نکنم. بدینسان پایه های خلافت امویان پس از من نیز باقی و پایدار بماند...

بقیه ماجرا و اینکه زینب از این فرصت چه بهره ای گرفت و چه گفت و چه کرد؟ را بارها خوانده ایم و شنیده ایم. طومار یزید و یزیدیان پیچیده شد و تا همیشه تاریخ به مظهر پلیدی و پلشتی و نامردی، معروف شدند. و دقیقا از همینجا ورق برگشت. یزیدهای بعدی عاقبت یزید اول را آینه عبرت کرده و دیگر هیچ متن و منبر و میدانی را به دشمن که هیچ به مخالف و منتقد خود نسپردند.

تا توانستند به تحریف حوادث دست زدند. سیاه را سفید و سفید را سیاه جلوه دادند. و جنازه حسین و حسین های دیگر را تحویل صاحبان و دوستدارانشان دادند و تاکید موکد و فراوان که بگیرید و ببرید و در حاشیه و کناری نشسته و هر چه می خواهید بر او گریه کنید و بر قاتلانش لعن و نفرین... حتی در آیین سوگواری اش ذره ای فرو گذاری نکنید. ما نیز همچون شما عزیزان سوگوار این مصیبت عظما هستیم. اما هیهات و هیهات که مبادا کسی پا در این میدان نهد که پیکرش میزبان سم های نعل زده اسبان خواهد بود.

به عبارت دیگر هرگونه اقدام عملی مشابه نتایجی مشابه و بلکه شدیدتر را شامل خواهد شد..... بوووووم م م م

ای بابا... مرد حسابی تو اومدی شیلنگ ببری یا... لا اله الا ا... عجب بساطی داریما... ولش کن مهم نیس؛ صدای طبل بود... با شما نبود منظورش من بودم... خوب تو چه فکر و خیالاتی بودم؟... رشته افکارم پاره شد... پیشونیم داره گزگز میکنه...ای بابا... اونجا منتظر من هستن اونوخ من اینجا... دوباره گوشیمو در میارم... بازم اشغال میزنه...


ادامه دارد...






نظرات:


متن امنیتی

گزارش تخلف
بعدی